سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پست ترین دانش، آن است که از زبانت در نگذرد و والاترین دانش، آن است که در اعضا و جوارح پدیدار گردد . [امام علی علیه السلام]
علمی ها
روز جمعه اف بی آی اعلام کرد که کر? شمالی در هک کردن کامپیوترهای شرکت سونی، تهیه‌کننده فیلم «مصاحبه» نقش داشته است و این مسأله یک بار دیگر یادآور شد رابطه سینما و سیاست چه رابطه‌ای تنگاتنگ و پیچیده‌ای
 
«مصاحبه» یک کمدی دربار? ترور خیالی رهبر کر? شمالی کیم جونگ اون، است؛ فیلمی که ساخته شدنش از مدت‌ها پیش موضوع مناقشه بود و حالا این حمله سایبری باعث لغو نمایش آن در سینماهای آمریکا شد.
 
صنعت سینمای آمریکا در این شرایط که سرمایه‌ای چند میلیون دلاری را بر بادرفته می‌بیند در حال فشار آوردن به کاخ سفید است تا واکنش های بیشتری به این عمل کره شمالی نشان دهد.
 
وقتی در ده? 1920 کسی از ویلیام راندولف هرستی که بعدها سوژ? همشهری کین شد پرسید که چرا او فقط به مطبوعاتش توجه نشان می‌دهد و چرا فیلم تهیه نمی‌کند، هرست پاسخ داد «برای این که با فیلم نمی‌شود کسی را کوبید، اما با روزنامه‌ به راحتی می‌شود این کار را انجام داد». فقط کمتر از دو دهه، تا ساخته شدن همشهری کین، زمان لازم بود تا ثابت شود هرست چقدر از اهمیت سینما غافل بوده است. به نظر می‌آید کیم جونگ اون خیلی بیشتر از هِرست از نیروی سینما آگاه است. هر چه باشد پدر او، کیم جونگ ایل، یک خور? فیلم، صاحب یک آرشیو بزرگ سینمایی خردکن رشته ای میوه و سبزیجات و مولف کتابی به اسم «دربار? هنر سینما» بود.
 
حتی اگر واقعاً اعتراضی رسمی صورت بگیرد، این اولین باری نخواهد بود که سینما، سیاست‌مداران را وادار به واکنش می‌کند. فیلم‌های زیر نمونه‌هایی مشهورند از فیلم‌ها و کشورهایی که در آن‌ها آشوب به پا کردند:
 
آمریکا: همشهری کین
شاید مشهورترین نمونه جنگ‌های رسانه‌ای که یک فیلم به راه انداخت، اثر کلاسیک اورسن ولز، همشهری کین باشد که از زندگی غول رسانه‌های آمریکا، ویلیام راندولف هِرْست، الهام گرفته شده بود. این فیلم نه تنها موضوع بعضی از بی‌رحمانه‌ترین انتقادهای رسانه‌ای قرار گرفت بلکه سرمایه‌گذاران، سیاست‌مداران و حتی اف بی آی را وارد بازی رسانه‌ای کرد.
 
هرست که با خبر شده بود رابطه خصوصی و نامشروعش با ستار? سینما، ماریون دیویس، موضوع بخشی از فیلم است، تمام توانش را برای جلوگیری از نمایش‌ آن به کار بست:
 
پیشنهاد رقمی نزدیک به یک میلیون دلار (بیش‌تر از هزینه تولید فیلم) به استودیوی تهیه‌کننده‌اش داد تا نسخه اصلی فیلم سوزانده شود؛ اورسن ولز را در روزنامه‌های زنجیره‌ای‌اش به کمونیست بودن و هرزه بودن متهم کرد، هالیوود را تهدید کرد که در صورت نمایش فیلم رسوایی‌های اخلاقی ستارگان سینما را در روزنامه‌هایش برملا کند اما هیچ‌کدام از این فشار‌ها موثر واقع نشد خردکن رشته ای میوه و سبزیجات و فیلم بالاخره به نمایش درآمد.
 
آلمان: اعترافات یک جاسوس نازی
در 1939، دو سال قبل از اعلام جنگ آمریکا به آلمان و متحدانش، استودیوی هالیوودی برادران وارنر فیلمی ساخت به نام «اعترافات یک جاسوس نازی» که سفارت آلمان در واشنگتن را وادار به واکنش کرد.
 
واقعیت این است که در این دوره با وجود همدلی با بریتانیا و دیگر کشورهای درگیر در جنگ و با وجود این که صاحبان استودیوها تقریباً بدون استثنا یهودی بودند، خردکن رشته ای میوه و سبزیجات هیچ اشاره مستقیمی به نازی‌ها در فیلم‌های هالیوود دیده نمی‌شود. دلیل عمد? آن این بود که هالیوود نمی‌خواست بازار آلمان و کشورهای تحت نفوذش را از دست بدهد. هنوز دعوا بر سر اعترافات یک جاسوس نازی به نتیجه روشنی نرسیده بود که نماینده برادران وارنر در برلین به قتل رسید و کمی بعد نمایش فیلم‌های آمریکایی در قلمروهای تحت تصرف آلمان ممنوع شد.
 
اسپانیا: راه‌های افتخار
طبیعی است در کشورهایی با حاکمیت سیاسی خودکامه یا نظامی، معمولاً آن دسته از آثار سینمایی که با دیکتاتوری یا جنون نظامی‌گری سر و کار دارند با واکنش تند روبرو شده یا بعضاً منع شوند.
 
مثلاً فیلم استنلی کوبریک، راه‌های افتخار (1957)، در اسپانیای دور? ژنرال فرانکو ممنوع شد و طبیعی است که قبل از آن دیکتاتور بزرگ چارلی چاپلین جنجالی عظیم در اروپا به پا کرد. خردکن رشته ای میوه و سبزیجات (فراموش نکنیم که این فیلم پیش از ورود آمریکا به جنگ ساخته شد.)
 
فرانسه: نبرد الجزیره
وقتی جیله پونته‌کوروو نبرد الجزیره (1966) را دربار? اشغال الجزایر توسط فرانسه و نبردهای آزادی‌بخش مردم آن کشور ساخت، دولت فرانسه سریعاً واکنش نشان داد و نمایش فیلم را منع کرد.
 
با وجود این‌که پونته‌کوروو بارها عنوان کرد که هدفش ساخت فیلمی بی‌طرفانه و روایتی تاریخی بوده، 5 سال طول کشید تا دولت فرانسه بالاخره اجاز? نمایش فیلم را بدهد.
 
ترکیه: قطار سریع‌السیر نیمه‌شب و راه
در ترکیه نمایش فیلم آمریکایی قطار سریع‌السیر نیمه‌شب (1978)، که تصویری هولناک از وضعیت زندان‌های ترکیه می‌داد، ممنوع شد و تا سال 1992 به نمایش درنیامد. اگرچه در سال 2004، الیور استون، فیلمنامه‌نویس اسکاری فیلم بابت نوشتن آن از مردم ترکیه عذرخواهی کرد.
 
یک نمون? دیگر یک فیلمساز زندانی سیاسی، ییلماز گونی، بود که فیلم راه (1982) را با فرستادن دستورالعمل‌هایش به بیرون زندان و از راه دور ساخت. خردکن رشته ای میوه و سبزیجات این فیلم که با سرمای? سوییسی ساخته شد نخل طلای کن را برد و بار دیگر باعث ناخشنودی مقامات ترکیه شد.
 
ایران: از علف تا آرگو
اثر کلاسیک سینمای مستند آمریکا، علف (1925)، توسط روشنفکران ایرانی مورد انتقاد قرار گرفت. این فیلم که دربار? کوچ زمستانی و پرماجرای ایل بختیاری است تصویری تأثیرگذار از استقامت و بردباری می‌دهد، اما احتمالاً مردمانِ پابرهنه در برفِ فیلم چندان به مذاق کشوری که شیفت? ترقی و مدرنیزه شدن بود خوش نیامد، به همین خاطر فیلم در نسخه کامل آمریکایی‌اش در ایران به نمایش درنیامد.
 
بعد از انقلاب 1357 و به خصوص بعد از ماجرای گروگان‌گیری، بهانه‌ای وجود داشت تا بعضی فیلم‌های آمریکایی بتوانند تصویری منفی از ایران ترسیم کنند خردکن رشته ای میوه و سبزیجات که نمونه آن در اهدای جایزه اسکار به فیلم «آرگو» بود.
 
در عین حال که سینمای آمریکا در قبال مکزیک و روسیه هم فیلم هایی سیاسی و مخالف ساخته اما هیچ‌کدام از فیلم‌های ضدمکزیکی یا ضدروسی برنده اسکار بهترین فیلم سال نشدند و این واقعیت که آرگو (2012) نه تنها برنده اسکار بهترین فیلم سال شد، بلکه این خبر را همسر رییس جمهور از داخل کاخ سفید اعلام کرد، به بی‌اعتمادی‌ها افزود.

کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط عباس دادیار 93/10/9:: 4:36 صبح     |     () نظر

ایران با دارا بودن یک درصد از جمعیت جهان، حدود 2درصد تلفات انسانی ناشی از تصادفات دنیا را به خود اختصاص داده است. میزان تصادفات در ایران 20 برابر سایر کشورهاست.

به گزارش شهروند، در ایران، در هر 19دقیقه یک نفر در جاده‌ها جان خود را از دست می‌دهد و در هر 2دقیقه خبر مصدومیت جدی و حتی معلولیت همیشگی یک نفر بر اثر حوادث رانندگی به اعضای خانواده‌اش می‌رسد.

 در 4ماهه نخست سال 1393  5 هزار و 801 تن در حوادث مختلف رانندگی جان خود را از دست دادند که این رقم بیشتر از کشته‌شدگان آمریکا (4هزار و 487  نفر ) در جنگ با عراق در سال 2003 میلادی است.

سال 1377 تا 1388 بیش از 265هزار نفر در حوادث رانندگی در جاده های کشور کشته و بیشتر از 2 میلیون نفر مصدوم شده‌اند.

برآورد خسارات تصادفات چندان آسان نیست اما صاحب‌نظران به نوعی میزان آن‌ را سالانه بیش از 5 هزار میلیارد تومان برآورد می‌کنند. هرچند براساس اعلام سازمان پزشکی قانونی، آمار مرگ‌ومیر جاده‌ای در یک‌دهه گذشته به 19 هزارنفر  در سال 1392 رسیده است.

سالانه حدود50 میلیون قبض جریمه برای رانندگان متخلف ایرانی صادر می‌شود اما فقط 22درصد تخلف خود را می پذیرند و 78درصد از طریق توهین، تطمیع، تهدید یا چانه زنی درصدد توجیه تخلف خود برمی‌آیند.
 
به نظر می رسد بازدارنده نبودن مجازات‌ها و برخورد یکسان قانون با فردی که بارها به دلایل یکسان توبیخ شده با افرادی که به ندرت مرتکب تخلفات رانندگی می‌شوند، از جمله مشکلات و کاستی های قوانین در کشور ما است.

در طول یک‌دهه اخیر وضع ایمنی جاده‌ها به نسبت دیگر کشوهای جهان وخامت بیشتری پیدا کرده و طبق گزارش‌های سازمان جهانی بهداشت، در سال‌ 2011 شاهدیم رتبه ایران که در سال 2007 میان 178 کشور دنیا در مقام 168 قرار داشت، در سال 2011 و میان 180 کشور جهان به رتبه 177 رسیده است.

مرکز پژوهش‌های مجلس شورای اسلامی در گزارشی که در سال 91 درباره زیان‌های رانندگی برای کشور منتشر شد، اعلام کرد: هزینه حوادث رانندگی برای سال 1390 تقریبا 51 هزار و 910 میلیارد تومان بوده است؛یعنی معادل 10 درصد تولید ناخالص ملی بابت خسارت حوادث رانندگی پرداخت می‌شود.

براساس آمارهای جهانی 33 درصد عابران پیاده و 29 درصد سرنشینان خودرو، بیشترین کشته‌های تصادفات رانندگی در ایران طی سال گذشته بودند و این در حالی است که عابران پیاده مودم سیار اینترنت  و سرنشینان خودرو هیچ مسئولیتی در بروز حوادث رانندگی نداشتند.

مجموع بودجه بخش حمل‌ونقل کشور در سال‌جاری 4هزار و 115 میلیارد تومان است در حالی که هزینه نگهداری راه‌ها حدود 7 هزار میلیارد تومان برآورد شده است.
 
از‌ سال 1305خورشیدی که «غلامحسین درویش» معروف به «درویش خان» موسیقیدان شهیر و نوازنده برجسته تار در اثر برخورد درشکه‌اش با یک خودرو وارداتی در خیابان‌های تهران جان خود را از دست داد، بروز فاجعه‌ای به نام «تصادفات‌جاده‌ای» در ایران کلید خورد که سالانه هزاران نفر از مردم کشور را به کام مرگ می‌فرستد و ده‌ها‌ هزار نفر را معلول و مجروح می‌کند.

تصادفات رانندگی در ایران یکی از مهم‌ترین دلایل مرگ‌ومیر است و جالب است که بدانیم ایران با دارا بودن یک‌درصد از جمعیت جهان، حدود 2درصد تلفات انسانی ناشی از تصادفات دنیا را به خود اختصاص داده و میزان تصادفات در ایران 20 برابر سایر کشورهاست. در ایران در هر 19دقیقه یک تن در جاده‌ها جان خود را از دست می‌دهد و در هر 2دقیقه خبر مصدومیت جدی و حتی معلولیت همیشگی یک تن بر اثر حوادث رانندگی به اعضای خانواده‌اش می‌رسد.

براساس آمار اعلام شده از طرف سازمان پزشکی قانونی، در 4ماهه نخست‌سال 1393، 5‌هزار و 801 تن در حوادث مختلف رانندگی جان خود را از دست دادند که این رقم بیشتر از کشته‌شدگان آمریکا (4هزار و 487 تن) در جنگ با عراق در ‌سال 2003 میلادی است. پلیس ایران اعلام کرده که از ‌سال 1377 تا 1388 بیش از 265هزار نفر در حوادث رانندگی در جاده‌های کشور کشته مودم سیار اینترنت  و بیشتر از 2 میلیون نفر مصدوم شده‌اند، البته برآورد خسارات تصادفات چندان آسان نیست، اما صاحبنظران به نوعی میزان آن‌ را سالانه بیش از 5‌هزار میلیارد تومان برآورد می‌کنند.

هرچند براساس اعلام سازمان پزشکی قانونی، آمارهای مرگ‌ومیر جاده‌ای در یک‌دهه گذشته به 19‌هزار در ‌سال 1392 رسیده و کارشناسان حوزه حمل‌ونقل امیدوارند این روند نزولی ادامه داشته باشد، اما مسأله مهمی که در این خصوص خودنمایی می‌کند، دلایلی است که باعث مرگ‌هایی به‌دلیل تصادفات رانندگی می‌شود. متاسفانه نگهداری و بازسازی راه‌ها طی سال‌های اخیر باتوجه به فشارهای بودجه‌ای به‌طور کامل صورت نگرفته تا نگرانی از ایمنی مسیر پابرجا باشد.

در کشور حدود 200هزار کیلومتر راه ارتباطی وجود دارد که این شبکه راه‌ها شامل 2هزار و 100 کیلومتر آزادراه، 13‌هزار کیلومتر بزرگراه و 21هزار کیلومتر راه اصلی است. مجموع بودجه بخش حمل‌ونقل کشور در سال‌جاری 4هزار و 115‌میلیارد تومان است درحالی‌که هزینه نگهداری راه‌ها حدود 7‌هزار ‌میلیارد تومان برآورد شده است. در بخش نگهداری، ایمن‌سازی، احداث و توسعه در حوزه حمل‌ونقل حدود 312طرح نیمه‌تمام روی دست وزارت راه و شهرسازی باقی‌مانده که سرانجام آنها نامعلوم است.

فرهنگ غلط رانندگی یا استاندارد نبودن زیرساخت‌ها؟

آمارهای اعلام شده حاکی از آن است که سالانه حدود50 میلیون قبض جریمه برای رانندگان متخلف ایرانی صادر می‌شود اما فقط 22درصد تخلف خود را می‌پذیرند و 78درصد از طریق توهین، تطمیع، تهدید یا چانه‌زنی درصدد توجیه تخلف خود برمی‌آیند. اگرچه این روزها انواع جریمه زندانی شدن، جریمه نقدی، باطل‌شدن گواهینامه و جریمه‌هایی که منزلت و جایگاه اجتماعی فرد را تهدید می‌کند، مودم سیار اینترنت   اعمال می‌شود اما به نظر می‌رسد بازدارنده نبودن مجازات‌ها، برخورد یکسان قانون با فردی که بارها به دلایل یکسان توبیخ شده با افرادی که به ندرت مرتکب تخلفات رانندگی می‌شوند، ازجمله مشکلات و کاستی‌های قوانین در کشور ما است.

در این رابطه رئیس پلیس راهنمایی و رانندگی تهران اعلام کرده که جریمه‌های رانندگی یک روز تهران با تعداد جریمه‌های رانندگی یک‌سال قاره اروپا برابری می‌کند. در بروز حوادث مختلف رانندگی و تصادفات جاده‌ای کارشناسان دلایل مختلفی را بیان کرده‌اند.

یکی از مهم‌ترین و اصلی‌ترین دلایل مربوط به حرکات خطرناک راننده است؛ راننده‌ای که مهارت زیادی در زمینه آشنایی با خودرو و نحوه کنترل آن ندارد، می‌تواند موجب حوادث مرگباری در جاده‌ها شود. اما تنها نبود مهارت نیست که به بروز تصادف منجر می‌شود، بلکه مصرف موادمخدر، داروهای خواب‌آور و مشروبات الکلی که انسان را از حالت عادی خارج می‌کند از مهم‌ترین دلایل بروز سوانح رانندگی است.

در تصادفات رانندگی نباید از نقش عابر پیاده به راحتی چشم‌پوشی کرد زیرا برخی از عابران پیاده در شرایط مختلف رفتارهای پرخطری از خود بروز می‌دهند؛ به‌عنوان نمونه به جای عبور از خط عابر پیاده و پل‌های مخصوص عابران، از وسط خیابان رد می‌شوند و با این کار می‌توانند حادثه‌ساز شوند.

افزون‌بر عوامل مورد اشاره، بسیاری از کارشناسان بر این باورند که یکی دیگر از دلایل افزایش حوادث رانندگی، فشار زیاد کاری بر رانندگان ‏است زیرا به دلیل مخارج کمرشکن زندگی، تورم و گرانی، بسیاری اوقات شاهدیم افرادی که رانندگی می‌کنند، چندشغله ‏هستند تا از این طریق بتوانند معاش زندگی خود را تأمین کنند. در این شرایط خستگی و خواب بر فرد غلبه می‌کند و تعادل وی را در رانندگی به‌هم می‌زند.  مودم سیار اینترنت 2015


رفتارهای پرخطر در رانندگی، علاقه‌مندی به سبقت‌های غیرمجاز، نداشتن تمرکز، خودنمایی و تلاش برای جلب توجه دیگران از اساسی‌ترین دلایل رفتاری در وقوع تصادفات به شمار می‌روند؛ علت 85‌درصد از حوادث جاده‌ای کشور عامل انسانی و رفتارهای رانندگان است، توجه نکردن به آموزش‌های لازم در زمان گرفتن گواهینامه و فرهنگ غلط رانندگی مهم‌ترین دلیل رفتار پرخطر راننده‌هاست. امروزه نزدیک به سه‌پنجم از حوادث جاده‌ای که به مرگ یا معلولیت ختم می‌شوند ناشی از عوامل انسانی و رفتارهای شخصیتی هستند.

عوامل انسانی به تنهایی نمی‌تواند دلیلی برای وقوع سوانح جاده‌ای باشد. نباید فراموش کرد که استاندارد خودروهای تولید داخل و برخی از خودروهای وارداتی در سطح پایینی قرار دارد و تا زمانی که این نقص‌های فنی برطرف نشود نمی‌توان انتظار داشت که حوادث رانندگی کاهش پیدا کند هرچند در سال‌های گذشته طرح‌هایی برای جایگزین کردن خودروهای فرسوده در کشور اجرا شد ولی هنوز برخی از خودروهای ناوگان حمل‌ونقل جاده‌ای فرسوده‌اند.

در کنار فرسودگی خودروها، مجهز نبودن آنها به کیسه هوا، ترمزهای ضدقفل، کمربندهای ایمنی مناسب و مقاوم نبودن بدنه خودروها از دیگر عوامل خطرآفرین در رانندگی هستند که نباید نقش آنها را در کنترل یا رخ دادن سوانح جاده‌ای نادیده گرفت. در کنار رفتارهای رانندگان و استاندارد نبودن خودروها یکی دیگر از مهم‌ترین دلایل تصادف وضع نامناسب جاده‌هاست. ظرفیت کم راه‌ها و پایین بودن سطح استاندارد مودم سیار اینترنت فنی آنها می‌تواند یکی از عوامل اصلی وقوع حوادث جاده‌ای باشد.

البته سوانح جاده‌ای تنها مربوط به جاده‌های برون‌شهری نیست بلکه خیابان‌ها و پیاده‌روهای ایران نیز به محلی برای حادثه‌آفرینی تبدیل شده‌اند. یکی از مهم‌ترین مشکلات کلانشهرها کیفیت نامناسب سطح خیابان‌ها و استفاده موتورسواران از پیاده‌روهای شهری است که حوادث گوناگونی را رقم می‌زنند.

در کنار عوامل مورد اشاره، نمی‌توان از نقش شرایط آب‌وهوایی، صحبت کردن راننده‌ها با تلفن همراه (تصادف را تا 4 برابر افزایش می‌دهد) حرکت در شب با چراغ خاموش، نحوه آموزش رانندگی در کشور و قطعات بی‌کیفیت و وارداتی خودرو در تصادفات رانندگی چشم‌پوشی کرد.

با تأکید بر نقش طراحی راه‌ها و معابر در بروز تصادفات، متاسفانه باید گفت در طول یک‌دهه اخیر وضع ایمنی جاده‌ها به نسبت دیگر کشورهای جهان وخامت بیشتری پیدا کرده و طبق گزارش‌های سازمان جهانی بهداشت در سال‌ 2011 شاهدیم رتبه ایران که در ‌سال 2007 میان 178 کشور دنیا در مقام 168 قرار داشت در‌ سال 2011 و میان 180 کشور جهان به رتبه 177 رسیده است.

هزینه‌های اقتصادی و اجتماعی تصادفات
حوادث رانندگی موجب شکل‌گیری مشکلات فراوانی در زمینه‌های روانی، اجتماعی و اقتصادی جامعه می‌شود. هرچند در نگاه اول مرگ پایان حیات یک فرد یا خانواده در سانحه رانندگی است ولی آثار روحی و روانی از دست دادن عزیزان یکی از مشکلاتی است که سال‌های ‌سال می‌تواند بازماندگان آنها را رنج دهد.

تصادفات رانندگی همیشه به مرگ ختم نمی‌شود؛ یکی از مهم‌ترین پیامدهای این حوادث معلولیت و خانه‌نشینی افراد است که هزینه‌های زیادی برای خانواده و جامعه دارد. نگهداری معلولان، مشکلات روحی و روانی آنها و دور ماندن افراد آسیب‌دیده از کار و تحصیل از دیگر پیامدهای تصادف در کشور است. مرگ یا معلولیت سرپرست خانواده در تصادف رانندگی سبب فقر اقتصادی و آسیب‌های اجتماعی می‌شود و این امر زیان‌های زیادی برای خانواده و جامعه دارد.

تنها هزینه‌های حوادث جاده‌ای متوجه فرد یا خانواده نمی‌شود بلکه جامعه نیز از این هزینه‌ها بی‌نصیب نیست. مرکز پژوهش‌های مجلس شورای اسلامی در گزارشی که در‌ سال 91 درباره زیان‌های رانندگی برای کشور منتشر شد، اعلام کرد: هزینه حوادث رانندگی برای ‌سال 1390 تقریبا 51‌هزار و 910‌میلیارد تومان بوده است؛ معادل 10‌درصد تولید ناخالص ملی بابت خسارت حوادث رانندگی پرداخت می‌شود.

یکی از مهم‌ترین راهکارها برای کاهش تلفات جاده‌ای بالابردن فرهنگ رانندگی در کشور است؛ در ایران که بیشتر نقاط آن از فرهنگ سنتی برخوردار است ورود خودرو به زندگی خانواده‌ها موجب شد فرهنگ استفاده از این وسیله نقلیه به درستی در کشور جا نیفتد. یکی از مهم‌ترین راهکارها برای بالا بردن فرهنگ رانندگی در جامعه، فرهنگ‌سازی در کنار اعمال قانون است؛ مودم سیار اینترنت زیرا تنها فرهنگ‌سازی نمی‌تواند رفتار غلط برخی از افراد را اصلاح کند و لازم است از طریق اعمال قانون نیز فرد را وادار به رفتارهای منطقی در رانندگی کرد.

فرهنگ‌سازی و آموزش دو اصل اساسی برای ارتقای کاهش تلفات رانندگی هستند و ما باید از تجربه کشورهای دیگر استفاده کنیم.
 
فرهنگ و سختگیری‌های قانونی برای کنترل حوادث رانندگی لازم و ضروری هستند اما در این میان، مقوله فرهنگ نقش مهم‌تری دارد زیرا در چند‌سال اخیر با وجود افزایش جریمه‌های رانندگی ما شاهد کاهش پایدار تصادف در جاده‌ها نیستیم. در کنار افزایش استاندارد خودروها، ضروری است افزایش کیفیت راه‌های کشور نیز در دستور کار قرار بگیرد.

راه‌اندازی رشته‌های دانشگاهی در زمینه مددکاری اجتماعی و ترافیک، استفاده از تمام ظرفیت‌های موجود در جامعه برای اطلاع‌رسانی و فرهنگ‌سازی در زمینه ترافیک و حوادث جاده‌ای از دیگر راهکارها برای کاهش نرخ مرگ‌ومیر در جاده‌های کشور است.

براساس گزارش بانک جهانی و سازمان بهداشت جهانی 80‌درصد سوانح جاده‌ا‌ی در کشورهایی با درآمد سرانه کم یا پایین یا کشورهای آسیب‌پذیر رخ می‌دهد که در این راستا پیش‌بینی می‌شود تا ‌سال 2020میلادی تصادفات رانندگی به یکی از مهم‌ترین عوامل مرگ‌ومیر این دسته از کشورها تبدیل شود. براساس آمارهای جهانی 33‌درصد عابران پیاده و 29‌درصد سرنشینان خودرو بیشترین کشته‌های تصادفات رانندگی در ایران طی‌ سال گذشته بودند و این در حالی است که عابران پیاده و سرنشینان خودرو هیچ مسئولیتی در بروز حوادث رانندگی نداشتند.

آمارها نشان می‌دهد تا 5‌سال آینده حوادث جاده‌ای علت اصلی مرگ و میر کودکان 5 تا 14 ساله باشد.  براساس اعلام سازمان‌ملل‌متحد. مودم سیار اینترنت 2015  سال‌ 2011 و 2020 میلادی به نام دهه عمل درخصوص امنیت جاده‌ای نام‌گذاری شده و در این رابطه بر توجه خاص به عابران پیاده، موتورسواران، دوچرخه‌سواران و کودکان تاکید شده است. خودرو، این قاتل زنجیره‌ای در جاده‌ها پرسه می‌زند و قربانی می‌گیرد.

روز بی‌تصادف این روزها تبدیل به آرزویی محال و دست نیافتنی شده و به‌طور حتم لازم است همه دستگاه‌ها و متولیان امر کل منابع و ظرفیت‌های خود را برای کاهش تلفات و تصادفات رانندگی بسیج کنند تا هر‌ سال شاهد از دست دادن این میزان انسان نباشیم. گفتنی در این‌خصوص بسیار است اما مهم این است که کاش در پس چنین حوادث دلخراشی فکری اساسی برای مهار و کاهش بحران‌هایی از این دست کنیم.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط عباس دادیار 93/10/9:: 3:39 صبح     |     () نظر

رابطه هنر با روشنفکر را چگونه تحلیل می‌کنید؟

برای این‌که رابطه روشنفکری و هنر را درک کنیم، باز باید به بوردیو رجوع ‌کنیم. بوردیو معتقد است که جوامع انسانی به حوزه‌های رقابت میان کسانی تقسیم می‌شود که در آنجامعه، مشترکات زیادی دارند، مثلا همه روشنفکر هستند یا دانشگاهی‌اند یا پزشکند و غیره. به هر یک از این حوزه‌های رقابت او، یک میدان می‌گوید. در میدان‌ها همه با هم رقابت می‌کنند که جایگاه بالاتری به دست بیاورند. یکی از راه‌های این رقابت هم استفاده از سلیقه و اعلام عمومی آن است. مثلا یک روشنفکر با اعلام اینکه با موسیقی «مبتذل» فاصله دارد، می‌تواند خود را به گروه نخبگان و سلیقه بالای موسیقیایی وصل کند و در میان همکاران خود دارای پرستیژ شود. هر چند همیشه این خطر هم وجود دارد که پرستیژ خود را در میدان‌های دیگر جامعه از دست بدهد، یا حتی در میدان خود، این کارش به مثابه یک خودنمایی تلقی شده و به از دست دادن پرستیژش منجر شود. گفتم که بوردیو مثال موسیقی واگنر و ویوالدی را می‌زد: فهم و دسترسی به موسیقی واگنر، البته به دلایلی فنی و محتوایی (پیچیدگی سمفونیک و اتکای محتوایی آن به اسطوره‌های عمیق و پیچیده) سخت‌تر است، در حالی که موسیقی ویوالدی دسترسی و شنیداری راحت‌تری دارد. اما بوردیو معتقد بود که یک موسیقی‌دان نمی‌تواند بر روی موسیقی ویوالدی و واگنر ارزش‌گذاری کند. از دهه 1980 موسیقی ویوالدی، حتی در سوپرمارکت‌های محله هم به فروش می‌رسید، در حالی که موسیقی واگنر به این مرحله نمی‌رسد. یکی از دلایل نیز این بود که گسترش موسیقی ویوالدی سبب شده بود ارکسترهای کمتر معروف و بدون حق تالیف بالا (نظیر ارکس‌تر رادیو تلویزیون‌های اروپای شرقی دوره کمونیسم) کار‌هایش را اجرا کرده باشند و تبعا انتشار این کار‌ها سرمایه کمتری نیاز داشته باشد و قیمت برای مصرف کننده نیز کمتر باشد. مودم سیار اینترنت بوردیو نشان می‌دهد که وقتی سلیقه موسیقی افراد شناخته‌شده و روشنفکران از آن‌ها پرسیده می‌شود، موسیقی واگنر را انتخاب می‌کنند و نسبت به موسیقی که مردم عادی برمی‌گزینند موضع دارند، اما مردم عادی در کنار ویوالدی ممکن است به واگنر هم گوش‌دهند، اما او برایشان معیار زیبایی نیست.

در سیستم روشنفکری نیز این گفتمان افراد طبقات بالا در گفتمان آن‌ها دیده می‌شود. در ایران هم‌چون اروپا دو میدان روشنفکری و دانشگاهی وجود دارد. این دو میدان در عین حال که به یکدیگر نزدیک‌اند سعی می‌کنند که از هم متمایز نیز باشند. مثلا هرچند در ایران این دو میدان هر دو به شدت آسیب زده هستند، اما دانشگاهیان با این تاکید که در مجامع عمومی چیزی نمی‌گویند و نمی‌نویسند خود را از «ژورنالیست‌ها» جدا می‌کنند و روشنفکران با تاکید بر این‌که دانشگاهیان در خدمت قدرت و «حکومتی» هستند، فقط خود را «باسواد» و آن‌ها را «بی‌سواد» می‌نامند؛ و البته هر دو قضاوت بیشتر ادعا هستند و کاریکاتوری کردن مسائل پیچیده را در بر دارند.

روشنفکران ایران دانشگاه را تخریب می‌کنند، اما رفرنس‌های آن‌ها به افراد دانشگاهی در غرب است. مانند رفرنس‌هایی که مدام به فوکو، دریدا، بودریار و... می‌دهند. با وجود این روشنفکران ما اغلب فراموش می‌کنند که تعلق دانشگاهی این افراد را ذکر کنند. و به گونه‌ای سخن می‌گویند که ظاهرا فوکو و دریدا و غیره هرگز دانشگاه نرفته‌اند. در حالی که این متفکران غربی مثل همه دانشگاهیان تدریس می‌کرده‌اند، کارهای دانشجویان را دنبال می‌کرده‌اند و پژوهش انجام می‌داده‌اند. همین امر را در دانشگاهیان می‌بینیم که تظاهر می‌کنند یک دانشگاهی نباید هرگز در روزنامه چیزی بنویسد، در حالی که خرید اینترنتی مودم سیار اینترنت از مارکس تا آرون، از بوردیو تا کروگمن، بالا‌ترین اساتید دانشگاهی همواره در روزنامه‌ها و عرصه عمومی و مردمی نیز حضور بسیار پر رنگی داشته‌اند و حاضر نشده‌اند تحقیر طبقات بالا را نسبت به مردم و محافل آن‌ها بپذیرند.

در ایران، اینکه کسی در میدان روشنفکرانه برای سلایق خود تفاوت قائل شود، درواقع می‌خواهد خود را از سیستم‌هایی مانند دانشگاه و همین‌طور به‌خصوص از مردم جدا کند. این در حالی است که در حال حاضر، در آمریکا و اروپا این ایجاد تمایز از طریق فخرفروشی و تغییر سلایق دیگر وجود ندارد و این‌که کسی بگوید فقط موسیقی کلاسیک گوش می‌دهد و موسیقی راک گوش نمی‌دهد، امروز دیگر برای او چیزی به ارمغان نمی‌آورد جز پوزخندی نسبت به این خودنمایی تازه به دوران رسیده. دلیل آن است که سلسله‌مراتب تمایز در این کشور‌ها تغییر کرده است. امروزه در محافل علمی اروپایی بدون تحقیر و بی‌ارزش خواندن فرهنگ مردمی درباره آن سخن می‌گویند. برای مثال اینکه گفته شود «تراژدی هملت» دارای ارزش است و «داستان تارزان» بی‌ارزش است به‌شدت بی‌معناست، چرا که همه می‌دانند در هر کدام از این سیستم‌ها معانی و تفاسیر متفاوت هستند. و اتفاقا معتبر‌ترین محافل و قطب‌های دانشگاهی روشنفکرانه اغلب پذیرای هنر مردمی هستند: مثل نمایشگاه «تارزان» که چند سال پیش در موزه معروف که برانلی پاریس (یکی از معروف‌ترین موزه‌های مردم‌شناسی جهان) برگزار شد و یا شماره ویژه مجله بسیار معتبر «فلسفه» درباره «تن تن» که بسیاری از فیلسوفان و جامعه شنان و انسان‌شناسان معروف فرانسه در آن مطلب داشتند.

نگاه یک روشنفکر امروزی در جهان در قیاس با همین نگاه در یک روشنفکر حهان سومی و به خصوص ایرانی متفاوت است. خط کشی میان چیزی که فرهنگ «فاخر» نامیده شود و چیزی که فرهنگ «مردمی» نام می‌گیرد، با قاطعیتی که ما انجام می‌دهیم دیگر در سیستم‌های رشد یافته از لحاظ فرهنگی انجام نمی‌گیرد، یعنی افراد در جامعه دموکراتیک به سلایق یکدیگر احترام می‌گذارند و آن‌ها را تحمل می‌کنند بدون آنکه لزوما آن‌ها را برای خود بپذیرند. اما تلاش می‌کنند این سلایق را به هم نزدیک کنند یا طرف مقابل را با فرهنگ خود آشنا کنند تا جامعه از تنش و فاصله گیری فرهنگی که مقدمه فاصله‌ها و تنش‌های اجتماعی و خشونت بار است، دور شود. نکته دیگر موضع گیری روشنفکران و نخبگان ما براساس مواضع سیاسیشان است، مثلا بسیاری تصور می‌کنند که باید از دور شدن دولت نسبت به «هنر» و «فرهنگ» مردمی در هر حالتی دفاع کنند نه اینکه دولت چه رویکردی دارد، چون دولت‌ها ظاهرا لزوما پوپولیست یا عامه گرا هستند. و حتی زمانی که دولت دست از عامه گرایی خود بر می‌دارد و همه نوع هنر را کمابیش را به رسمیت می‌شمارد باز همین گفتمان را ادامه می‌دهند؛ کما اینکه از سال‌های دهه 1370 به این سو در ایران هم موسیقی پاپ (البته به سختی) به رسمیت شاخته شده و هم موسیقی سنتی، اما این بار روشنفکران ما هستند که نمی‌خواهنداز این تفکر سلسه مراتبی خارج شوند و باز هم پاپ را در نقطه تقابل با موسیقی مودم سیار وای فای 3G سنتی و کلاسیک قرار می‌دهند. و اینجا است که حتی از حکومت هم عقب می‌افتند.

اما اصل مدرنیته قاعدتا این است که تا جایی که حقوق همه رعایت شود و هنجارهای مهم اجتماعی شکسته نشود، کسی حق ندارد به کس دیگر بگوید از چه چیزی بیشتر لذت ببرد و چرا، و یا نبرد و چرا. ولو آنکه شکی نیست که سلسله مراتبی از لحاظ فنی و میزان دانش به کار رفته شده در هنر‌ها وجود دارد، که قابل نفی نیست، اما این‌ها مسائلی مکانیکی نیستند. شکی نیست که یک اثر سمفونیک هزاران ساعت تمرین برای به ثمر رسیدن می‌خواهد ولی یک لالایی مادرانه، شاید به نظر یک ریتم ساده داشته باشد. اما این دید هم سطحی است، زیرا همین لالایی ممکن است حاصل هزاران سال تحول اندیشه انسانی باشد. بنابراین مسائل به این سادگی‌ها نیست.

وانگهی اصولا وظیفه یک فرد دانشگاهی و روشنفکر آن نیست که تحلیل خود را بر مبنای قضاوت‌های ارزشی انجام دهد چون در این صورت با هیچ فرد عادی دیگری تفاوتی نداشته و ادعای داشتن دانشی برای شناخت اجتماعی در او اعتبار خود را از دست می‌دهد. در حالی که ارزش اجتماعی کار او در جامعه دقیقا در آن است که اندیشه‌ای را مطرح کند که همتراز اندیشه عمومی و قضاوت‌های این و آن نباشد. از این گذشته یک فرد دانشگاهی و یا یک روشنفکر همیشه باید موقعیت خودش را نیز درون تحلیلش نشان دهد، به عبارت دیگر رسالت یک روشنفکر این نیست که کنار سیستم اجتماعی بایستد و آن را تحلیل کند، خرید اینترنتی مودم سیار اینترنت بلکه باید خود را نیز درون همین سیستم تحلیل کند، کاری که روشنفکران ما اغلب نمی‌کنند. برای مثال بسیاری از افرادی که در ایران از سیستم اجتماعی به عنوان لمپنیسم و گسترش یافتن رفتارهای اراذل و اوباش، انتقاد می‌کنند، خودشان در محافل خصوصی و حتی عمومی از همین ادبیات و زبان لمپنی استفاده می‌کنند. بنابراین گنجاندن سلایق شخصی موسیقی، در تحلیل کاری روشنفکرانه نیست.

نکته‌ای هم درباره موسیقی قومی بگویم: آیا ما باید این موسیقی را هم «مبتذل» بدانیم؟ مگر در این موسیقی چیزی جز نواهایی اغلب ناپخته و اشعاری که جز از عشق و دوستی و بی‌وفایی و حسرت یار و غیره در ساده‌ترین شکل حرفی نیست، ما با یک موقعیت «فاخر» روبرو هستیم؟ ما برچه اساسی می‌ توانیم بگوییم این موسیقی «مبتذل» است؟ مودم سیار اینترنت در حالی که این موسیقی درباره چیزهای ساده‌ای از زندگی صحبت می‌کند؟ البته این را امروز نمی‌گوییم ولی پنجاه یا شصت سال پیش روشنفکران ما معتقد نبودند که این موسیقی ارزش دارد و تنها تصورشان آن بود که موسیقی‌ای که نمونه‌های کوچکی از آن را در غرب شنیده بودند، یعنی‌‌ همان موزارت و بتهوون، ارزش دارند. آن‌ها هرگز مثلا به نظرشان نمی‌رسید که موسیقی‌های کلاسیکی نظیر برامس، بلا بارتوک و گرشوین و... چگونه از آوازهای مردمی و ساده‌ترین ترانه‌ها الهام گرفته بودند و موسیقی کلاسیک در واقع از دل موسیقی سنتی و محلی و قومی اروپا بیرون می‌آید نه از دل دربار‌ها و کلیساهای کاتولیک که آن را به تصاحب خود در می‌آورند و ناچارش می‌کنند خط خاصی را پی بگیرد.

حال با تعریف‌هایی که کردید، آیا می‌توانیم بگوییم گرایش‌های عمومی مردم در حوزه فرهنگ و هنر به سمت «ابتذال» حرکت می‌کند؟
 این بستگی دارد که معیارمان را چه بگیریم و شیوه اندازه‌گیری و تحلیلمان چه باشد. شکی نیست که این کاهش سطح وجود دارد اما خاص «مردم» یعنی مردم عادی نیست، مگر روشنفکری ما سقوط نکرده است؟ مگر مترجمان و مولفان و دانشاهیان ما سقوط نکرده‌اند؟ اگر ابتذالی باشد برای همه هست. مسائل را نباید سیاه و سفید دید. ما از یک سو شاهد این ابتذال و بی‌فرهنگی در همه زمینه‌ها هستیم مودم سیار اینترنت و از سوی دیگر تعداد بی‌شماری جوانانی را می‌بینیم که در همه زمینه‌ها دارند بالا‌ترین خلاقیت‌ها را از خود نشان می‌دهد.

کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط عباس دادیار 93/10/9:: 3:0 صبح     |     () نظر

اما طرفداران نظریه‌های پیچیدگی، مثل ادگار مورن، معتقد بودند که همین هنر‌ها مثلا سینما و تلویزیون، و همین فناوری‌ها نظیر رایانه‌ها و اینترنت و موبایل، می‌توانند به عنوان ابزارهای آزادی‌بخش نیز عمل کنند و نباید صرفا به آن‌ها نگاه منفی داشت به خصوص که جهانی‌شدن راهی یک سویه بود و بازگشتی امکان نداشت. بنابراین هر چه بیشتر این مساله مطرح شد ه به جای درگیری با جهان فناورانه از طریق بالا بردن مشارکت مردمی و نهادهای مردم محور از انحرافات آن جلوگیری کرده و از پتانسیل‌های آن استفاده کنیم. شهر مکانی فقط برای وادار کردن آدم به کار روزمره و خستگی آور نبود و می‌توانست به پتانسیل‌های بی‌شماری نیز دامن بزند که به افراد امکان دهد آزادی را در آن با تجربه‌های نو بیاموزند. برای این کار، فرهنگ نخبگان باید از رابطه سلسله مراتبی با فرهنگ مردم خارج می‌شد و به میان آن‌ها می‌آمد: نظیر جشنواره‌های خیابانی که در شهرها برگزار می‌شد، برداشتن بلیط و رایگان کردن موزه‌ها، ایجاد امکان بازدید تمام بناهای شهری در روزهای خاصی از سال و غیره. مرز‌ها بایدکم رنگ‌تر می‌شدند تا جامعه از حالت تنش میان اقلیتی از نخبگان و اشراف و اکثریتی از افراد بی‌فرهنگ بیرون بیاید. این گرایش البته از ابتدا از دو سو مورد حمله بود از یک سو به وسیله رادیکالیسم چپ که در این امر، دور شدن از امکان انقلاب و زیر ورو کردن روابط اجتماعی را در فرایندهای شتاب زده را می‌دید و از سوی دیگر به وسیله رادیکالیسم راست که در این فرایند، مودم سیار اینترنت نفی ارزش‌های نژادی، اشرافی، طبقاتی و... را می‌دید.


اما بهر رو در زندگی شهری مدرن، گرایش مطالعات فرهنگی و اهمیت دادن به کنشگران اجتماعی اهمیت یافت. با مکتب باوهاوس در آلمان در فاصله دو جنگ جهانی، طراحی صنعتی راه را برای ورود زیبایی اشرافی به ساده‌ترین و رایج‌ترین ابزارهای زندگی روزمره فراهم کرد. این یک انقلاب زیبا‌شناسانه بود که تا امروز ادامه یافته است، چنانکه فروشگاه‌های زنجیره‌ای آیکیا (Ikea) که به وسایل و مبلمان خانگی اختصاص دارند، با این ایده آغاز شدند که طراحان هنری بزرگ را استخدام کنند و از آن‌ها بخواهند برای وسایل روزمره زیبا‌ترین و خلاقانه‌ترین طرح‌ها را ارائه دهند و سپس با تولید این طرح‌ها به صورت میلیونی، مودم سیار اینترنت آن‌ها را برای گروه بسیار بزرگی با بهای ارزان قابل دسترس کردند.

آیا بدن ترتیب تعارض بین هنر نخبه و هنر مردم از میان رفت؟
نمی‌توان گفت از بین رفت؛ تعارض همیشه وجود داشت و دارد. دلیل این امر را نیز بهتر از هر نظریه‌پردازی پیربوردیو جامعه‌شناس فرانسوی توضیح داده است: دلیل، لزوما بالا‌تر بودن زیبا‌شناسانه و حتی فناورانه و پیچیدگی بیشتر هنر نخبه نسبت به هنر مردمی نیست. بلکه امکانی است که این دو گونه مصرف از هنر و یا ادعای مصرف از آن‌ها به افراد می‌دهد تا خود را در سلسله مراتب اجتماعی از یکدیگر مشخص و در رقابت با یکدیگر از هم سبقت بگیرند. برای مثال امروز وقتی کسی بگوید: من «فقط» به موسیقی اساتید سنتی همچون «استاد بنان» گوش می‌دهم نسبت به کسی که بگوید: من به موسیقی «پاپ» جوانان علاقه دارم، می‌تواند بنابر مورد و می‌دانی که در آن سخن می‌گوید، برای آن شخص امتیازات مختلفی به وجود بیاورد. همانگونه که بوردیو با تحقیقات می‌دانی نشان می‌دهد، در اروپا صاحبان مشاغل بالا و مدیران سطح بالا تمایل دارند بگویند به «واگنر» گوش می‌دهند در حالی که کارگران موسیقی‌دان مورد علاقه خود را «ویوالدی» می‌دانند. اختلاف به یک معنا صرفا درتفاوت موسیقی واگنر و ویوالدی نیست (که البته وجود دارد) مودم سیار اینترنت بلکه در تفاوت امتیاز اجتماعی و اشرافی دارد که این اعلام کردن می‌آورد.

هر اندازه موسیقی در دسترس‌تر و دموکراتیزه‌تر شده باشد، افراد نخبه تمایل دارند خود را از آن دور‌تر نشان دهند و برعکس. اما این تعارض بعد از سال‌های 1950 و به خصوص پس از انقلاب اطلاعاتی در دهه 1980 در اروپا و آمریکا، به شدت کاهش یافت. به صورتی که امروز در کشورهای اروپای غربی این دو نوع هنر در کنار هم مطرح هستند و اشرافیت پیشین دیگر تقریبا (با استثناهایی)  وجود ندارد. از یک طرف هنر «اشرافی» مثل اپرا به شدت خود را به سوی مردم گشوده است (با ساختن سالن در شهرستان‌های کوچک و با از میان برداشتن محدودیت‌های لباس برای وارد شدن به صحن اپرا، مثلا پوشیدن لباس‌های اشرافی و از طرف دیگر با به رسمیت شناختن هنر مردمی) راه را برای آن‌ها در معتبر‌ترین حوزه‌های هنری گشوده است. برخی از هنرمندان هم البته در این زمینه نقشی بسیار موثر داشتند مثلا اندی وارهول که از سال‌های دهه 1970، هنر خود را که عمدتا نوعی زنجیره نگاری (سریگرفی) یک عکس با تغییر رنگ‌هایش در کنار هم بود، نشان داد که خلاقیت هنری حد و مرزی نمی‌شناسد. در سال گذشته آثار اندی وارهول در جهان در کنار پیکاسو بالا‌ترین فروش را داشتند و سر به صد‌ها میلیون دلار می‌زدند. امروز دیگرمنقدان هنری نمی‌توانند به سادگی قرن نوزده، آثار هنرمندی مثل وارهول را نفی کنند و آن را در رده «مبتذل» قرار بدهند. چون این گونه گفتمان در یک جامعه با سرمایه فرهنگی بالا قابل پذیرش نیست و گوینده را بی‌اعتبار می‌کند. البته نقد (و حتی نقد فاسد یعنی سودجویانه و حسابگرانه) وجود دارد اما عمدتا نه بر مبنای مقایسه‌های اشرافی و نخبه گرا میان آثار هنری بلکه بر اساس میزان خلاقیت و تمایل به نوآوری و ایجاد انگیزه در مخاطبان در آن‌ها و یا «بازاری بودن» و صرفا تکرار برای فروش بیشتر. بدین ترتیب هنر نخبگان دیگر به صورت خودکار نمی‌تواند ایجا امتیاز کند، مگر در قالب بالا بودن قیمت‌ها و «برند»‌ها که البته همه می‌دانند در اینجا مساله اصلی دستکاری‌های پولی ومالی و تبلیغاتی بازار هنر و حتی  مودم سیار اینترنت فرایندهای پول شویی حرف اول را می‌زنند و نه ارزش هنری و زیبا‌شناسانه هنر.

این تعارضی که از آن حرف زدیم در همه اشکال هنری و فرهنگی و در ارزیابی هنر نخبگان و مردمی در ایران چه گونه است؟
در تاریخ ایران دستکم در دوره پس از اسلام و هر چه به سوی جلو می‌آییم بیشتر، همواره شاهد آن بوده‌ایم که گروهی از کف جامعه بالا آمده و اشراف پیشین را نابود و جانشین آن‌ها می‌شدند. نگاه کنید به سر برآوردن خاندان‌هایی چون صفویه، قاجار و حتی پهلوی. به عبارت دیگر همواره با نوعی تازه به دوران رسیدگی سیاسی روبرو بوده‌ایم که خود حاصل بی‌ثباتی در این حوزه بوده است. این تازه به دوران رسیدگی سیاسی با یک تازه به دوران رسیدگی و خودنمایی فرهنگی و بعد‌ها هنری نیز تکمیل می‌شد. یعنی قدرت جدید، تلاش می‌کرد برتری خود را نسبت به پیشینیان در امر هنر و اشرافیت و زیبا‌شناسی نشان بدهد. مدرنیته و ورود گسترده غرب در یک مرحله از ابتدای قرن بیستم و افزایش درآمدهای نفتی و سایر درآمدهای دولتی از سوی دیگر از دهه 1340، دو حادثه مهمی بودند که به شدت این فرایند را تشدید کردند. و این بار مساله صرفا به هنر مربوط نمی‌شد، بلکه شامل سایر اشکال انباشت فرهنگ نیز می‌شد مثلا تحصیلات، مدرک‌ها، عناوین و القاب علمی، جوایز... که امروز گریبان کشور ما را گرفته است. و بسیاری سعی می‌کنند خود را با استناد مثلا به علم و هنر غرب (که اغلب آشنایی بسیار کمی با آن دارند) با ردیف کردن لغات خارجی در حرف‌هایشان یا با استناد دائم به این و آن نویسنده خارجی، «دارایی»‌های فرهنگی خود را به رخ دیگران بکشندو آن‌ها را به دلیل عدم برخورداری از این «ثروت» فرهنگی، تحقیر کنند. متاسفانه این امر بسیار رایج شده است و به شکلی بسیار بیمار گون. البته گفتم در کشورهای غربی هم تا اندازه‌ای این مساله هنوز هست. اما به هیچ عنوان عمومیت ندارد، دخالت کردن در سبک زندگی افراد به صورت عمومی (بگذریم از تحقیر یا توهین نسبت به آن) در غرب یک هنجار شکنی کاملا ناممکن محسوب می‌شود. برای مثال امکان ندارد کسی بتواند در یک جمع عمومی علاقه به نوعی از ادبیات یا سینما یا موسیقی یا حتی مثلا نوعی سبک زندگی را در این یا آن گروه تحقیر کند و نوعی دیگر را تقدیر کند، مودم سیار اینترنت چنین عملی به شدت اعتبار شخص سخنگو را (هر کسی باشد) به زیر سئوال برده و ایجاد بحران می‌کند. این در اروپا تا حد زیادی خطری است که از این رویکرد‌ها نسبت به بازگشت فاشیسم که تا اوج این امر پیش رفت (کتاب سوزان‌ها و نظامی کردن جامعه) احساس می‌شود. به گونه‌ای که در جوامع امروز اروپا قانون رسما هرگونه «ترغیب به نفرت قومی، نژادی و اجتماعی» را که تحقیر علنی از مصادیق آن است محکوم کرده و امکان شکایت به مراجع قضایی برای این گونه اعمال وجود دارد و بار‌ها این عمل انجام شده است.

اما باز گردیم به بحث قبلی: جنبه‌ای دیگر از تعارض میان هنر و فرهنگ نخبه و هنر مردم به حوزه ایدئولوژی مربوط می‌شود.  مثلا در ایران در دهه نخست انقلاب این گرایش بسیار قوی بود، ولی بعد به تدریج ضعیف شد و امروز در ایران کمتر شاهد چنین تنشی دستکم از جانب دولت هستیم و اتفاقا جالب است که گروهی از روشنفکران امروز بیشتر به این امر دامن می‌زنند و دولت را تشویق می‌کنند که به دهه 60 بازگردد و همه چیز را سیاه و سفید ببیند. در حالی که برغم شعارهای به حق انقلابی در آن دهه فشارهای جنگ و فرسودگی جامعه از مقابله انقلابی با رژیم گذشته بود که تمایل به سیاه و سفید دیدن همه چیز را افزایش می‌داد و با ثبات گرفتن جامعه، نیازی به این کار نیست. اما هر بار جامعه به صورت تصنعی به تنش کشیده شود، می‌بینیم که باز این تمایل به ایجاد تعارض میان سلایق ایجاد می‌شود و حتی برعکس این امر هم صادق است یعنی کسانی که از ثبات جامعه ناراضی‌اند تمایل دارند سلایق و زندگی روزمره را به عرضه‌ای برای جدال میان مردم تبدیل کنند. در حالی که مردم می‌توانند با سلایق مختلف بدون آنکه البته هنجار شکنی کنند و حریم یکدیگر را زیر سئوال ببرند، در کنار هم، مودم سیار اینترنت این سلایق را به مصرف فرهنگی تبدیل کنند.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط عباس دادیار 93/10/9:: 2:50 صبح     |     () نظر

فرارو- ناصر فکوهی گفت: "این طور خط کشی کردن که هر چه این سو هست، «فاخر» است هر چه آن سو، «مبتذل»، نوعی عدم توانایی به درک جهان و درک جامعه پیچیده ایران است. به نظر من این یک فاجعه واقعی است که یک روشنفکر، یک سیاستمدار یا یک هنرمند از زبانی استفاده کند که در خور اوباش است. و این هم فاجعه بزرگتری است که واکنش‌هایی را ببینیم که معتقدند نباید به این شکل توجه کرد و باید محتوا را دید: اتفاقا شکل مهم است وگرنه محتوا می‌تواند در بسیاری موارد حرف‌هایی تکراری و هزاران بار زده شده باشد."

هنر مبتذل چیست؟ هنر والا کدام است؟ آیا ابتذال و فرهیختگی دو واژه‌ای هستند که برابر هم قرار می‌گیرند؟ چه قشری از جامعه مبتذل است و کدام قشر فاخر؟ این پرسش‌ها شاید این روزها ذهن بسیاری را به خود درگیر کرده باشد. پرسشی که از طریق آن می‌توان به فرهنگ فاخر و فرهنگ مبتذل پی برد و در نتیجه جامعه را مورد ارزیابی قرار داد. طی گفتگویی مفصل که با دکتر ناصر فکوهی (استاد انسان‌شناسی دانشگاه تهران و مدیر انسان‌شناسی و فرهنگ) در دفتر کار ایشان برگزار شد، این استاد دانشگاه به واکاوی "فرهنگ فاخر" و "فرهنگ مبتذل" پرداخت.

گفتگوی فرارو با دکتر ناصر فکوهی را در ادامه می‌خوانیم:

در ابتدا لطفا تعریفی از فرهنگ فاخر و فرهنگ مردمی ارائه دهید و تاریخی از آن بگویید.

واژه فرهنگ در معنای «اصالت فرهنگی» که تا دورانی متاخر بدان داده می‌شد و در واژگانی چون «فرهنگ متعالی» (high culture) و «هنرهای زیبا» (fine arts/beaux arts) به بیان در می‌آمد، هم معنا با «تمدن» (civilisation/kultur) در مفهوم اروپا مدار و استعماری این واژه است.‌‌ همان معنایی که در دوران ویکتوریایی بریتانیا داشت و استعمار گران بر آن بودند به همه جهان تعمیمش دهند. از قرن 18 و تا ابتدای قرن 20، واژه فرهنگ، عمدتا به مثابه فرهنگ «نخبگان» و «اشراف» تعریف می‌شد و نه در قالب فرهنگ مردم و به همین دلیل نیز آنقدر بر مفهوم «اصالت» در آن تایید می‌شد که در خود مفهوم «اصالت خون» را داشت و از‌‌ همان زمان به نظریه‌های‌نژاد پرستی و سلسله مراتبی کردن جامعه، ابتدا به صورت نظری و سپس به صورت خشونت آمیز، در یهود ستیزی، فاشیسم و هیتلریسم، دامن زد. در برابر این دیدگاه، فرهنگ «مردم» (popular culture) بسیار دیر به رسمیت پذیرفته شد و آن هم به عنوان گونه‌ای «فرودست» و «بی‌ارزش» و درخور «مردم» یا‌‌ همان چیزی که امروز به آن «مبتذل» گفته می‌شود.مودم سیار اینترنت

اروپای رنسانس و سپس روشنگری تا ابتدای قرن بیستم، نیاز به آن داشت که حرکت استعماری را علیه جهان توجیه کند، از همین رو «فرهنگ»، «شهر نشینی»، «تمدن» و «پیشرفت» را به شعارهای زیبایی تبدیل می‌کرد که در زیر آن‌ها خشونت و تحقیر مردمان جهان در فرایند استعماری را می‌یابیم و در‌‌ همان حال، خشونت ِِ فرهنگ اشراف را علیه فرهنگ مردم خود کشورهای اروپایی. این تحقیر شامل همه اشکال فرهنگ می‌شد و در تمام قرن نوزده ادامه داشت: در نزد مردمی که اروپایی‌ها «ابتدایی» می‌نامیدند، «توحش» فرهنگ دارای جذابیت و نوعی زیبایی «عجیب» بود و این به رویکردی دامن زد که «بیگانه گرایی (exotism) نامیده شد. در نگاه آن‌ها هنرهای مردمی کشورهای خودشان هم در نزد مردم عادی بی‌ارزش و حقیر بودند از موسیقی خیابانی گرفته تا نمایش‌های مردمی، از افسانه‌ها و لالایی‌ها گرفته تا شعرهای محلی و مهارت‌های صنعتگری دستی و... همه چیز به جز موسیقی و نقاشی و مجسمه‌هایی که یا به سفارش کلیسا ساخته می‌شدند و یا به دستور اربابان سلطنتی، و این‌ها بودند که هنر «فاخر» و با ارزش دانسته می‌شدند. بسیاری از هنرمندان مردمی نیز چاره‌ای جز آن نداشتند که در این قالب‌ها عمل کنند تا بتوانند به کار خود ادامه دهند. تا میانه قرن نوزده که نقاشان و مجسمه سازان ِ شورشی نظیر فوویست‌ها، امپرسیونیست‌ها و از ابتدای قرن بیستم، سوررئالیست‌ها و اکسپرسیونیست‌ها، هنر حاکم را زیر سئوال بردند و هنر‌هایی به وجود آوردند که در بسیاری موارد حتی در تقلید از هنر‌های «وحشی» بود نظیر سبک «بدوی گرایی» (primitivism) در نقاشی (پیکاسو و...).

بنابراین تنها به تدریج و با ظهور مدرنتیه، از اواخر قرن نوزدهم، بود که فرهنگ در اشکال غیراشرافی آن به سختی به رسمیت شناخته می‌شد و اشراف به زحمت می‌پذیرفتند که سوژه نقاشان و مجسمه سازان و موسیقی دانان چیزی باشد به جز چهره خدایان و پادشاهان یا حداکثر مناظر زیبای طبیعی، آثار مذهبی در کلیسا و... یا آن چیزی که در تعریف امروزی به آن «موضوع هنر فاخر» می‌گویند. حتی هنرمندانی مثل موزارت در سده‌های قبلی نیز برای تحمیل اپراهایی چون «عروسی فیگارو» و «آدم ربایی در حرم» که موضوع‌های آن‌ها (لیبرتوی آن‌ها) «مبتذل» قلمداد می‌شد با بیشترین مشکلات روبرو بودند. آنچه هنر «فاخر» نامیده می‌شد، چیزی بود که یک مولف مشخص داشته باشد (برای مثال موسیقی‌ای که سازنده آن مشخص باشد) و همچنین سیر و تبار آن معلوم باشد (برای نمونه سبکی که از آن بیرون آمده بود و خط هنری که بر آن قرار داشت) و در ‌‌نهایت در قالب‌هایی به تحقق در می‌آمد که مشروعیت داشتند (برای مثال در یک سالن رسمی نمایشگاه و یا سالن رسمی کنسرت موسیقی). اگر هنری خارج از این قالب‌ها قرار می‌گرفت دیگر اشراف حاضر نبودند به آن فرهنگ و یا هنر بگویند. البته‌گاه ممکن بود از نوعی «شبه‌ِهنر» نام برده شود ولی اینکه به آن «هنر اصیل» بگویند، گناهی نابخشودنی و نفرت آور بود، درست مثل آن بود که مردم عادی را به سالن‌های مجلل نمایش، سالن‌های اشرافی نقاشی یا اپراهای سلطنتی راه بدهند. این در حالی است که هنرمندان شورشی و مردمی که از آن‌ها صحبت می‌کنیم، کسانی بودند چون گوگن، وان‌گوگ، مانه و مونه... .

در‌‌ همان دوران (1863) نمایشگاهی تحت عنوانِ «نمایشگاه رفوزه‌ها» برپا شد که نمایش آثاری بود که در سالن اصلی نمایش نقاشی به دلیل «ابتذال» رد شده بودند، اما در سالنی موازی که بسیار هم با استقبال مردم روبرو شد، به نمایش گذاشته شدند و در آن حتی برخی از آثار کوربه (که نقاشی بیشتر کلاسیک بود)، پیزارو و دیگران به نمایش گذاشته شده بود، اما تابلوی معروف «نهار روی چمن» مانه، به مثابه اوج «ابتذال» در همین دوران مطرح شد. بعد‌ها (1905) تحت فشارهایی که اتفاق افتاد یک سالن در کنار آثار دیگر در نمایشگاه به گروهی از نقاشان مدرن (نظیر ولامنک، ماتیس و...) اختصاص یافت. مودم سیار اینترنت در‌‌ همان زمان روزنامه نگاران هنری و نقدان به این سالن نام «سالن حیوانات وحشی» (fauves) را دادند تا به شدت تحقیرش کنند اما همین نام ارزش خاصی یافت به یک سبک تبدیل شد. همین هنرمندان، امروز صد سال بعد از آن ماجرا‌ها نام خود را بر گران‌ترین تابلوهای جهان و «فاخر‌ترین» آن‌ها گذاشته‌اند. دلیل عمده نیز آن بود که از اواخر قرن نوزده به بعد، به‌دلیل ورود نظام‌های دموکراتیک این برداشت شروع به تغییر کرد یعنی اولا ملاک مولف داشتن اثر کمتر مطرح بود و فاصله گرفتن و از قواعد و هنجارهای تکنیک‌های رایج نیز دیگر اجباری نبودند. مدرنیته و تکثر فرهنگ بدین ترتیب همراه با مدرنیته‌زاده شدند.

در این دوران نقش مردم عادی در ارتباط با هنر چیست؟
از اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم انسان‌شناسان یعنی به طور خاص ادوارد برنت تایلر با کتاب «فرهنگ ابتدایی» ( Primitive Cultur 1871) و فرانتس بوآس با کتاب انسان‌شناسی هنر (1927) هر دو مساله ارزش «زیبا‌شناختی» و «اندیشمند بودن» هنر غیر اروپایی را در نزد مردمان بومی مطرح کردند، جوامعی همچون افریقای سیاه و اقیانوسیه. دلیل این‌که تایلر نام این کتاب را «فرهنگ ابتدایی» گذاشت آن بود که در آن زمان صحبت کردن از «فرهنگ» در نزد مردم غیر اروپایی یا حتی مردم اروپایی غیر نخبه، نوعی هنجار شکنی تحمل ناپذیر برای طبقات بالای جامعه بود. تقریبا از‌‌ همان زمان بود که واژه «فولکلور» نیز ابداع شد که در انگلیسی قدیمی به‌معنی شناخت مردم است. منظور از «فولک» هنر و فرهنگ مردم بود، اما این بار نه هنر ابتدایی، بلکه هنر مردم خود این کشور‌ها. البته‌گاه برای بخشی از هنر مردم از واژه صنعت‌گری (artisanat) یا هنرهای دستی، هم استفاده می‌شده است.

در فارسی این واژه به چه شکلی تعریف شد؟
فولکلور در زبان فارسی به «فرهنگ عامه» ترجمه شد. از سال‌های دهه 1320 نیز در وزارت فرهنگ پیش از انقلاب، اداره‌ای به اسم اداره «فرهنگ عامه» تاسیس شد و سال‌ها بعد در رادیو مرحوم انجوی شیرازی شروع به گردآوری سنت‌های هنری مردمی کرد، نظیر ترانه‌های محلی و داستان‌های عامه. موسیقی مردمی محلی در ایران با آمدن تلویزیون جان تازه‌ای گرفت و موسیقی کلاسیک هم که از ابتدای قرن بیستم در قالب موسیقی نظامی به ایران وارد شده بود، به تدریج با نفوذ به خصوص روس‌ها در ایران، شروع به گسترش کرده بود. اما به هیچ وجه جایگاهی حتی در میان طبقه متوسط هم نداشت و بیشتر روشنفکران و اقلیت کوچکی در چند شهر بزرگ به آن گرایش داشتند. در بافت روستایی و اکثریتی ایران، موسیقی محلی و قومی مطرح بود و در شهر‌ها، اغلب موسیقی مردمی نظیر موسیقی روحوضی و امثال آن، البته اساتیدی هم که بعد‌ها در برنامه گل‌ها گرد آمدند، به صورت سینه به سینه موسیقی دستگاهی و مقامی ایران را حفظ کرده بودند و از استاد به شاگرد منتقل می‌کردند. اما اکثر مردم جامعه، که به شدت مذهبی هم بودند، موسیقی را با اکراه و تنها در شرایط خاصی (برخی از جشن‌ها و البته موسیقی عزا که مساله‌ای کاملا جداگانه است) می‌پذیرفتند و از واژه رایج «مطرب» برای موسیقی دانان، و‌ گاه حتی کسانی که بعد‌ها اساتید موسیقی سنتی ایران نام گرفتند یاد می‌کردند. برنامه گل‌ها در رادیو از دهه 1330 موسیقی سنتی ایران را به میان مردم و حتی نخبگان برد و به آن جلوه تازه‌ای داد و همین طور به موسیقی محلی که به تدریج به وسیله هنرمندان و موسیقی دانان برجسته‌ای مثل خانم فوزیه مجد گرد آوری می‌شد و اغلب کسانی که این موسیقی‌ها را حفظ کرده بودند مردم فقیری بودند که معیشت خود را از کارهای دیگر تامین می‌کردند، ولی با وارد شدن این موسیقی به تلویزیون و جشنواره‌های بزرگ موسیقی و هنر به آن‌ها ارزش «هنری» داده شد و به رسمیت پذیرفته شدند. باز هم دقت کنیم که حتی موسیقی‌دانان موزیک کلاسیک ایران تا پیش از این زمان، محلی از اعراب نداشتند و طبقات اشرافی با تحقیر از آن‌ها یاد می‌کردند. داوود پیرنیا بود که از سال 1334 برنامه گل‌ها را در نمونه‌های مختلف آن گرد آورد. مودم سیار اینترنت او بدین ترتیب چهره موسیقی را در نزد مردم و بزرگان تغییر داد. نوازندگان و خوانندگان زیادی شناخته و معرفی شدند و به شهرت رسیدند. و سرانجام از دهه 1350 بود که باز هم از طریق موسیقی موسوم به «پاپ» اغلب با تقلید از موسیقی مشابهی در غرب راه خود را به حوزه موسیقی ایران گشود. ولی از ابتدا تا امروز به دلایل گوناگون موسیقی کلاسیک غرب هرگز جایگاه چندانی بین مردم و حتی نخبگان ما نداشته است.

امروز هم گمان نمی‌کنم اگر از موسیقی دانان بگذریم، جز گروه اقلیتی از نخبگان فکری ما چیزی بیشتر از اسامی چند موسیقی‌دان کلاسیک را از فرط تکرار، شنیده باشند و اظهار تعلق به موسیقی کلاسیک، مثل موارد دیگر در حوزه روشنفکری، بیشتر نوعی خود نمایی است کما اینکه اغلب کنسرت‌های موسیقی کلاسیک که تقریبا منحصرا در تهران برگزار می‌شوند و قابل دسترس‌ترین (از لحاظ فرهنگ و گستره این موسیقی) آثار را ارائه می‌دهند، با سالن‌های نیمه خالی اجرا می‌کنند و وضعیت ارکستر سمفونیک را هم که بهتر است، چیزی درباره‌اش نگویم چون اهل موسیقی بسیار گفته‌اند.

بنابراین، سه نوع موسیقی واقعا مورد علاقه در ایران عبارتند از موسیقی محلی – قومی، موسیقی پاپ و موسیقی سنتی دستگاهی یا سنتی ایران که به نظر می‌رسد اکثر جوانان و حتی نخبگان ما ابتدا طرفدار گروه دوم یعنی موسیقی پاپ (در معنای گسترده آن از قدیم و خوانندگان و نوازندگان پیش از انقلاب تا امروز یعنی از تصنیف‌ها و ترانه‌ها تا موسیقی پاپ جوان) هستند، و سپس طرفدار چند چهره خاص (شجریان، علیزاده، ناظری...) در موسیقی سنتی، هر چند به دلایل خودنمایی اجتماعی آن را به زبان نیاورند و دم از موسیقی کلاسیک بزنند. نبود ادبیات درباره موسیقی کلاسیک غربی، نبود کنسرت و نبود طرفدار برای این کنسرت‌ها نشانه‌هایی هستند که می‌توانند برای ما گویا باشند. البته در اینجا من هیچ قضاوتی نمی‌کنم که کدام موسیقی «بهتر» یا «بد‌تر» است و این گونه قضاوت‌ها را کار جامعه‌شناس نمی‌دانم. بلکه از موقعیت موجود که بدون شک دلایل زیادی دارد صحبت می‌کنم. مدت‌ها پیش در یک سخنرانی بحثی را مطرح کردم که بسیار سوء تفاهم ایجاد کرد زیرا نظر شخصی خودم را گفته بودم اما این امر به مثابه یک قضاوت علمی درک شد که البته از این بابت کاملا معتقدم اشتباه از من بوده است و یک متخصص علوم اجتماعی در همه حرف‌هایش باید دقت کند که نظراتش می‌توانند قضاوت‌های تخصصی به حساب بیایند.

چه فرایندهای نظری در حوزه دیدگاه‌های اجتماعی، ارزش‌گذاری جدید در حوزه هنری را در جهان تغییر داد و ارتباط مردم با این حوزه چه بود؟
این اتفاق بیش از هرجایی در مکتب بیرمنگام در بریتانیا از دهه 1960 افتاد که در برابر مکتب فرانکفورت و مواضع آن اعلام وجود می‌کردند. «مکتب فرانکفورت» نامی بود که به مدرسه پژوهش‌های اجتماعی فرانکفورت داده شد و چهره‌های برجسته‌ای چون آدورنو، هورکهایمر، بنیامین و... در آن مطرح بودند و دنباله روی نظریات مارکسیستی در شاخه گرامشی آن بودند. یعنی معتقد بودند که فرهنگ در مبارزه طبقاتی بسیار اهمیت دارد اما فرهنگ را به فرهنگ حاکم و فرهنگ آزادیبخش تقسیم می‌کردند و بر آن بودند که هنر و فرهنگی که مردمی نامیده می‌شد در خدمت فرهنگ اغلب برای از خود بیگانه کردن مردم و وادارکردن آن‌ها به پذیرش سلطه سرمایه داری است. آدورنو به خصوص، که خود موسیقی‌دان هم بود، بسیار بر این امر اصرار داشت. از برخی از نظرات فرانکفورت در سال‌های 1960 ما به جنبش «ضد فرهنگ» (counterculture) عمدتا زیر رهبری فکری هربرت مارکوزه از فرانکفورتی‌هایی که به آمریکا رفته بود، رسیدیم، اما بعد‌ها بسیار ضعیف شد. هر چند از سال‌های دهه 1380 با ترجمه گروهی از آثار آن‌ها برای نخستین بار در ایران گسترش یافت و برخی نظریه پردازان بدون هیچ ملاحظه‌ای نسبت به عدم انطباق آن با شرایط ایران و قرن بیست و یکم شروع به تحلیل مسائل بر اساس آن کردند. در برابر مکتب فرانکفورت، مدرسه علوم اجتماعی بیرمنگام (مکتب مطالعات فرهنگی) که مهم‌ترین نمایندگانش استوارت هال و هوگارت بودند، بر آن بودند که فرهنگ را باید به صورتی که هست بررسی کرد و ارزش گذاری فرهنگی کار فرهنگ‌شناسان نیست. آن‌ها معتقد بودند که گروه‌های فرودست را می‌توان از طریق فرهنگ رایج میان آن‌ها مطالعه کرد و نباید نسبت به این فرهنگ نگاه از بالا به پایین داشت و آن را تحقیر کرد. نظرات ترویج فرهنگی که بعد‌ها از دهه‌های 1980 در سراسر اروپا و آمریکا رایج شدند، به شدت از داده‌های مکتب نظریه مطالعات فرهنگی استفاده کردند. بدین ترتیب که معتقد بودند می‌توان فرهنگ و هنر نخبگان مثلا موسیقی کلاسیک و فرهنگ کتابخوانی را در میان گروه‌های فرودست و بدون امکان از طریق پیوند دادن آن‌ها با فرهنگ همین مردم، بیشنان ترویج کرد. موسیقی تلفیقی و اجرای کنسرت‌ها و نمایش‌های خیابانی با همین ایده‌ها شروع شدند و هنوز در اروپا و آمریکا ادامه دارند. مودم سیار اینترنت به عبارت دیگر بحث آن بود که به جای آنکه مردم را تحقیر کنیم که چرا این یا آن سلیقه «نازل» را دارند، آن‌ها را با همه اشکال هنر آشنا کنیم و به آن‌ها امکان دهیم خودشان را رشد دهند و برخلاقیت خود را بیافزایند. فراموش نکنیم که اتفاق مهمی درمیان نیمه قرن 19 و نیمه قرن 20 می‌افتد.

پیش از این زمان مصرف فرهنگی بسیار محدود بود؛ اما با بالاترفتن درآمدهای اجتماعی و دموکراتیزه شدن جوامع غرب در فاصله 1950 تا 1980 که در طول آن‌ها دولت‌های رفاه قدرتمند بودند، سرمایه‌های فرهنگی از جمله تحصیلات هم بالا رفتند و زنان نیز به شدت اجتماعی شدند و در همه حوزه‌ها وارد شدند و به کودکان و فرهنگ آن‌ها توجه بسیار بیشتری شد. انقلاب صنعتی سبب شده بود که تولید هنر به مثابه کالا و ارزان شدن آن گروه هر چه بزرگتری از مصرف کنندگان و مخاطبان هنری را به وجود بیاورد و راه‌های مستقیم مصرف هنری (حضور فیزیکی در سالن اپرا، تئا‌تر، سفر و...) بتوانند با اشکال دیگری از هنر و مصرف فرهنگی غیر مستقیم (عمدتا بر اساس رسانه‌های الکترونیک و تصویری) جایگزین شوند. تکنیک‌های تولید انبوه هنر شکل گرفتند (مانند عکاسی و سینما) و مصرف‌کنندگان فرهنگی به شکل قابل تاملی افزایش پیدا می‌کنند. در این زمان ارزش مادی هنر پایین می‌آید مودم سیار ایرانسل و به تبع استفاده و ارزش هنر در میان مردم افزایش پیدا می‌کند و دائما دموکراتیزه‌تر می‌شود. البته در بین مخاطبین گسترده هنر، گونه‌ای از سلسه مراتب را نیز می‌بینیم؛ گروهی از مخاطبین متخصص این حوزه هستند، گروهی دیگر جایگاه اشرافی دارند و گروهی مصرف‌کننده ارزان‌ترین اشکال هنر هستند و.... به طور کلی گسترش انفجار آمیز هنر مصرف هنری را ما از دهه 1950 شاهد هستیم.

بین سال 1950 تا 1980 هنر به همه‌جا نفوذ می‌کند و نقشی ارزشمند در گسترش آزادی‌های مدنی دارد. برای نمونه نقش موسیقی سیاه (موسیقی بردگان، موسیقی کلیسایی یا گاسپل، جاز، پاپ، هیپ هوپ و...) در شکل گیری جنبش‌های اجتماعی آزادی سیاهان و جنبش مدنی آن‌ها داشت، قابل تردید نیست. البته این نکته را هم بگوییم که خط فرانکفورتی علیه هنر حاکم همچنان وجود داشت و به جز گرایش «ضد فرهنگ» مارکوزه در آمریکا، در فرانسه به خصوص گی دوبور با انتشار کتاب «جامعه نمایش» (1967) به شدت از انتقال واقعیت به تصویر و سوء استفاده سرمایه داری برای بهره کشی از جامعه از این طریق انتقاد داشت. این انتقاد‌ها بی‌پایه نبودند و بعد‌ها هم در نقد پسا مدرن بر جامعه مصرفی به خصوی در نزد متفکری مثل بودریار تکرار شدند و نشان دادند که امرزو مصرف هنری می‌تواند عاملی برای تحمیق مردم باشد، مثلا با استفاده شدید مودم سیار ایرانسل از تصاویر و تبدیل کردن واقعیت‌های پیجیده اجتماعی به نمایش‌های ساده و سطحی.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط عباس دادیار 93/10/9:: 2:43 صبح     |     () نظر
<      1   2   3   4   5   >>   >