برای اینکه رابطه روشنفکری و هنر را درک کنیم، باز باید به بوردیو رجوع کنیم. بوردیو معتقد است که جوامع انسانی به حوزههای رقابت میان کسانی تقسیم میشود که در آنجامعه، مشترکات زیادی دارند، مثلا همه روشنفکر هستند یا دانشگاهیاند یا پزشکند و غیره. به هر یک از این حوزههای رقابت او، یک میدان میگوید. در میدانها همه با هم رقابت میکنند که جایگاه بالاتری به دست بیاورند. یکی از راههای این رقابت هم استفاده از سلیقه و اعلام عمومی آن است. مثلا یک روشنفکر با اعلام اینکه با موسیقی «مبتذل» فاصله دارد، میتواند خود را به گروه نخبگان و سلیقه بالای موسیقیایی وصل کند و در میان همکاران خود دارای پرستیژ شود. هر چند همیشه این خطر هم وجود دارد که پرستیژ خود را در میدانهای دیگر جامعه از دست بدهد، یا حتی در میدان خود، این کارش به مثابه یک خودنمایی تلقی شده و به از دست دادن پرستیژش منجر شود. گفتم که بوردیو مثال موسیقی واگنر و ویوالدی را میزد: فهم و دسترسی به موسیقی واگنر، البته به دلایلی فنی و محتوایی (پیچیدگی سمفونیک و اتکای محتوایی آن به اسطورههای عمیق و پیچیده) سختتر است، در حالی که موسیقی ویوالدی دسترسی و شنیداری راحتتری دارد. اما بوردیو معتقد بود که یک موسیقیدان نمیتواند بر روی موسیقی ویوالدی و واگنر ارزشگذاری کند. از دهه 1980 موسیقی ویوالدی، حتی در سوپرمارکتهای محله هم به فروش میرسید، در حالی که موسیقی واگنر به این مرحله نمیرسد. یکی از دلایل نیز این بود که گسترش موسیقی ویوالدی سبب شده بود ارکسترهای کمتر معروف و بدون حق تالیف بالا (نظیر ارکستر رادیو تلویزیونهای اروپای شرقی دوره کمونیسم) کارهایش را اجرا کرده باشند و تبعا انتشار این کارها سرمایه کمتری نیاز داشته باشد و قیمت برای مصرف کننده نیز کمتر باشد.
مودم سیار اینترنت بوردیو نشان میدهد که وقتی سلیقه موسیقی افراد شناختهشده و روشنفکران از آنها پرسیده میشود، موسیقی واگنر را انتخاب میکنند و نسبت به موسیقی که مردم عادی برمیگزینند موضع دارند، اما مردم عادی در کنار ویوالدی ممکن است به واگنر هم گوشدهند، اما او برایشان معیار زیبایی نیست.
در سیستم روشنفکری نیز این گفتمان افراد طبقات بالا در گفتمان آنها دیده میشود. در ایران همچون اروپا دو میدان روشنفکری و دانشگاهی وجود دارد. این دو میدان در عین حال که به یکدیگر نزدیکاند سعی میکنند که از هم متمایز نیز باشند. مثلا هرچند در ایران این دو میدان هر دو به شدت آسیب زده هستند، اما دانشگاهیان با این تاکید که در مجامع عمومی چیزی نمیگویند و نمینویسند خود را از «ژورنالیستها» جدا میکنند و روشنفکران با تاکید بر اینکه دانشگاهیان در خدمت قدرت و «حکومتی» هستند، فقط خود را «باسواد» و آنها را «بیسواد» مینامند؛ و البته هر دو قضاوت بیشتر ادعا هستند و کاریکاتوری کردن مسائل پیچیده را در بر دارند.
روشنفکران ایران دانشگاه را تخریب میکنند، اما رفرنسهای آنها به افراد دانشگاهی در غرب است. مانند رفرنسهایی که مدام به فوکو، دریدا، بودریار و... میدهند. با وجود این روشنفکران ما اغلب فراموش میکنند که تعلق دانشگاهی این افراد را ذکر کنند. و به گونهای سخن میگویند که ظاهرا فوکو و دریدا و غیره هرگز دانشگاه نرفتهاند. در حالی که این متفکران غربی مثل همه دانشگاهیان تدریس میکردهاند، کارهای دانشجویان را دنبال میکردهاند و پژوهش انجام میدادهاند. همین امر را در دانشگاهیان میبینیم که تظاهر میکنند یک دانشگاهی نباید هرگز در روزنامه چیزی بنویسد، در حالی که
خرید اینترنتی مودم سیار اینترنت از مارکس تا آرون، از بوردیو تا کروگمن، بالاترین اساتید دانشگاهی همواره در روزنامهها و عرصه عمومی و مردمی نیز حضور بسیار پر رنگی داشتهاند و حاضر نشدهاند تحقیر طبقات بالا را نسبت به مردم و محافل آنها بپذیرند.
در ایران، اینکه کسی در میدان روشنفکرانه برای سلایق خود تفاوت قائل شود، درواقع میخواهد خود را از سیستمهایی مانند دانشگاه و همینطور بهخصوص از مردم جدا کند. این در حالی است که در حال حاضر، در آمریکا و اروپا این ایجاد تمایز از طریق فخرفروشی و تغییر سلایق دیگر وجود ندارد و اینکه کسی بگوید فقط موسیقی کلاسیک گوش میدهد و موسیقی راک گوش نمیدهد، امروز دیگر برای او چیزی به ارمغان نمیآورد جز پوزخندی نسبت به این خودنمایی تازه به دوران رسیده. دلیل آن است که سلسلهمراتب تمایز در این کشورها تغییر کرده است. امروزه در محافل علمی اروپایی بدون تحقیر و بیارزش خواندن فرهنگ مردمی درباره آن سخن میگویند. برای مثال اینکه گفته شود «تراژدی هملت» دارای ارزش است و «داستان تارزان» بیارزش است بهشدت بیمعناست، چرا که همه میدانند در هر کدام از این سیستمها معانی و تفاسیر متفاوت هستند. و اتفاقا معتبرترین محافل و قطبهای دانشگاهی روشنفکرانه اغلب پذیرای هنر مردمی هستند: مثل نمایشگاه «تارزان» که چند سال پیش در موزه معروف که برانلی پاریس (یکی از معروفترین موزههای مردمشناسی جهان) برگزار شد و یا شماره ویژه مجله بسیار معتبر «فلسفه» درباره «تن تن» که بسیاری از فیلسوفان و جامعه شنان و انسانشناسان معروف فرانسه در آن مطلب داشتند.
نگاه یک روشنفکر امروزی در جهان در قیاس با همین نگاه در یک روشنفکر حهان سومی و به خصوص ایرانی متفاوت است. خط کشی میان چیزی که فرهنگ «فاخر» نامیده شود و چیزی که فرهنگ «مردمی» نام میگیرد، با قاطعیتی که ما انجام میدهیم دیگر در سیستمهای رشد یافته از لحاظ فرهنگی انجام نمیگیرد، یعنی افراد در جامعه دموکراتیک به سلایق یکدیگر احترام میگذارند و آنها را تحمل میکنند بدون آنکه لزوما آنها را برای خود بپذیرند. اما تلاش میکنند این سلایق را به هم نزدیک کنند یا طرف مقابل را با فرهنگ خود آشنا کنند تا جامعه از تنش و فاصله گیری فرهنگی که مقدمه فاصلهها و تنشهای اجتماعی و خشونت بار است، دور شود. نکته دیگر موضع گیری روشنفکران و نخبگان ما براساس مواضع سیاسیشان است، مثلا بسیاری تصور میکنند که باید از دور شدن دولت نسبت به «هنر» و «فرهنگ» مردمی در هر حالتی دفاع کنند نه اینکه دولت چه رویکردی دارد، چون دولتها ظاهرا لزوما پوپولیست یا عامه گرا هستند. و حتی زمانی که دولت دست از عامه گرایی خود بر میدارد و همه نوع هنر را کمابیش را به رسمیت میشمارد باز همین گفتمان را ادامه میدهند؛ کما اینکه از سالهای دهه 1370 به این سو در ایران هم موسیقی پاپ (البته به سختی) به رسمیت شاخته شده و هم موسیقی سنتی، اما این بار روشنفکران ما هستند که نمیخواهنداز این تفکر سلسه مراتبی خارج شوند و باز هم پاپ را در نقطه تقابل با موسیقی
مودم سیار وای فای 3G سنتی و کلاسیک قرار میدهند. و اینجا است که حتی از حکومت هم عقب میافتند.
اما اصل مدرنیته قاعدتا این است که تا جایی که حقوق همه رعایت شود و هنجارهای مهم اجتماعی شکسته نشود، کسی حق ندارد به کس دیگر بگوید از چه چیزی بیشتر لذت ببرد و چرا، و یا نبرد و چرا. ولو آنکه شکی نیست که سلسله مراتبی از لحاظ فنی و میزان دانش به کار رفته شده در هنرها وجود دارد، که قابل نفی نیست، اما اینها مسائلی مکانیکی نیستند. شکی نیست که یک اثر سمفونیک هزاران ساعت تمرین برای به ثمر رسیدن میخواهد ولی یک لالایی مادرانه، شاید به نظر یک ریتم ساده داشته باشد. اما این دید هم سطحی است، زیرا همین لالایی ممکن است حاصل هزاران سال تحول اندیشه انسانی باشد. بنابراین مسائل به این سادگیها نیست.
وانگهی اصولا وظیفه یک فرد دانشگاهی و روشنفکر آن نیست که تحلیل خود را بر مبنای قضاوتهای ارزشی انجام دهد چون در این صورت با هیچ فرد عادی دیگری تفاوتی نداشته و ادعای داشتن دانشی برای شناخت اجتماعی در او اعتبار خود را از دست میدهد. در حالی که ارزش اجتماعی کار او در جامعه دقیقا در آن است که اندیشهای را مطرح کند که همتراز اندیشه عمومی و قضاوتهای این و آن نباشد. از این گذشته یک فرد دانشگاهی و یا یک روشنفکر همیشه باید موقعیت خودش را نیز درون تحلیلش نشان دهد، به عبارت دیگر رسالت یک روشنفکر این نیست که کنار سیستم اجتماعی بایستد و آن را تحلیل کند،
خرید اینترنتی مودم سیار اینترنت بلکه باید خود را نیز درون همین سیستم تحلیل کند، کاری که روشنفکران ما اغلب نمیکنند. برای مثال بسیاری از افرادی که در ایران از سیستم اجتماعی به عنوان لمپنیسم و گسترش یافتن رفتارهای اراذل و اوباش، انتقاد میکنند، خودشان در محافل خصوصی و حتی عمومی از همین ادبیات و زبان لمپنی استفاده میکنند. بنابراین گنجاندن سلایق شخصی موسیقی، در تحلیل کاری روشنفکرانه نیست.
نکتهای هم درباره موسیقی قومی بگویم: آیا ما باید این موسیقی را هم «مبتذل» بدانیم؟ مگر در این موسیقی چیزی جز نواهایی اغلب ناپخته و اشعاری که جز از عشق و دوستی و بیوفایی و حسرت یار و غیره در سادهترین شکل حرفی نیست، ما با یک موقعیت «فاخر» روبرو هستیم؟ ما برچه اساسی می توانیم بگوییم این موسیقی «مبتذل» است؟
مودم سیار اینترنت در حالی که این موسیقی درباره چیزهای سادهای از زندگی صحبت میکند؟ البته این را امروز نمیگوییم ولی پنجاه یا شصت سال پیش روشنفکران ما معتقد نبودند که این موسیقی ارزش دارد و تنها تصورشان آن بود که موسیقیای که نمونههای کوچکی از آن را در غرب شنیده بودند، یعنی همان موزارت و بتهوون، ارزش دارند. آنها هرگز مثلا به نظرشان نمیرسید که موسیقیهای کلاسیکی نظیر برامس، بلا بارتوک و گرشوین و... چگونه از آوازهای مردمی و سادهترین ترانهها الهام گرفته بودند و موسیقی کلاسیک در واقع از دل موسیقی سنتی و محلی و قومی اروپا بیرون میآید نه از دل دربارها و کلیساهای کاتولیک که آن را به تصاحب خود در میآورند و ناچارش میکنند خط خاصی را پی بگیرد.
حال با تعریفهایی که کردید، آیا میتوانیم بگوییم گرایشهای عمومی مردم در حوزه فرهنگ و هنر به سمت «ابتذال» حرکت میکند؟
این بستگی دارد که معیارمان را چه بگیریم و شیوه اندازهگیری و تحلیلمان چه باشد. شکی نیست که این کاهش سطح وجود دارد اما خاص «مردم» یعنی مردم عادی نیست، مگر روشنفکری ما سقوط نکرده است؟ مگر مترجمان و مولفان و دانشاهیان ما سقوط نکردهاند؟ اگر ابتذالی باشد برای همه هست. مسائل را نباید سیاه و سفید دید. ما از یک سو شاهد این ابتذال و بیفرهنگی در همه زمینهها هستیم
مودم سیار اینترنت و از سوی دیگر تعداد بیشماری جوانانی را میبینیم که در همه زمینهها دارند بالاترین خلاقیتها را از خود نشان میدهد.